نفس زندگی من و باباجون

پسرم سبحان...........

سلام عزیز دلم امروز بعد از مدتی گفتم بیام و برات بنویسم یک یه هفته ای میشه که منو باباجون متوجه شدیم که عزیز دلمون  یه پسر نازه وقتی دکتر داشت ازم سونو میگرفت فقط بهشون گفتم بگین فقط سالمه  .... هیچ مشکلی نداره ؟ آقای دکتر در جوابم گفت چقد استرس داری ....همه چیت خوبه تازه میدونی پسر؟ انقد خوشهال شدم که فهمیدم سالمی .....وقتی رفتم جای باباجون گفتم فکر میکنی دکتر چی گفت؟گفت دختر؟گفتگم خدا بهمون یه پسر داده.....اگه بدونی چقد باباجون ومن خوشهال بودیم که حد نداره ...
14 خرداد 1392

هدیه از طرف خدا .....................برای مامان جون و باباجون

چشمانم را بر هم میگذارم و گویی جهان پشت پرده سیاه پلکم به سایه می ماند  سایه ای که گاه به هم میزند و گاه به حقیقت سالهاست بعد از مادرم عاشق نداشته ام و عاشق نشده ام  وهیچکس جز او مرا دوست نداشته است فقط عشق ورزیده ام به بهترین هدیه خدا بهترین امانت او وهمت گمارده ام برای به ثمر رسیدن عزیزترنم  وشانه هایم را آماده کرده ام برای تحمل سنگین ترین وشیرین ترین لحظه های با او بودن عزیزترینم: با تو هستم  و نفس میکشم تا آخرین لحظات زنگیم ...
25 ارديبهشت 1392
1